Текст на персидском языке (начальный уровень). Урок 27

 

امسال سه مرتبه سالِ نو را جشن گرفتم! بارِ اوّل ۳۱ دسامبر، شبِ سالِ نویِ میلادی، بود. من و دوستِ هم خانه ام، لی، به مرکزِ شهر رفتیم. لی اهلِ چین بود و ما برایِ یادگیریِ زبانِ انگلیسی در لندن زندگی می کردیم. جشنِ بزرگی برپا بود. نیمه شب آتش بازی شروع شد و همۀ مردم شاد بودند. وقتی به خانه رسیدیم، ساعت ۳ صبح بود.

ماهِ فوریه، پدر و مادر لی برایِ دیدنِ او از چین آمدند. آنها برایِ سالِ نویِ چینی تمامِ خانه را تزیین کردند. همه جا را قرمز کردند. شبِ سالِ نو، مادرِ لی یک غذایِ مخصوصِ چینی پخت و بعد از شام آتش بازی کردیم. فردایِ آن نیز، تمامِ روز فیلم دیدیم. خیلی خوش گذشت.

یک ماه بعد، دورۀ یادگیریِ زبانم تمام شد و ۱۵ مارس به ایران برگشتم. روزِ ۲۱ مارس، مانندِ هر سال با خانواده ام بودم. همه لباسِ نو پوشیدیم، کنارِ سفرۀ هفت سین نشستیم و منتظرِ آغازِ سالِ نو شدیم. بعد از سالِ تحویل، همدیگر را بوسیدیم، نوروز را به هم تبریک گفتیم، پدرم به ما عیدی داد و شیرینی و آجیل خوردیم. شبِ سالِ نو هم سبزی پلو با ماهی داشتیم.

این سوّمین بار بود که سالِ نو را جشن می گرفتم. حالا می خواهم برایِ ماهِ نوامبر به هند بروم. شاید برایِ دفعۀ چهارم سالِ نو را جشن بگیرم زیرا دوالی، جشنِ سالِ نویِ هندی ها در این ماه است.

 

:1 № Диалог

آرش:  تو لندن هم نوروزُ جشن می گرفتین؟

ندا:     آره. وقتی تو لندن زندگی می کردیم هر سال نوروزُ جشن می گرفتیم.

آرش:  تو لندن کلاس چندم بودی؟

ندا:     اون موقع خیلی کوچیک بودم. نمی رفتم مدرسه.

آرش:  پدرت چی کار می کرد؟

ندا:     اون دکتر بود. تو یه بیمارستان کار می کرد.

آرش:  چند سال انگلیس بودین؟

ندا:     سه سال اونجا بودیم بعد برگشتیم ایران. 

:2 № Диалог

 

 مریم:  شبِ سالِ نو چی خوردین؟

لیلا:    سبزی پلو با ماهی.

مریم:  مثلِ ما. عیدی گرفتی؟

لیلا:    آره، از بابام و برادرِ بزرگم عیدی گرفتم.

مریم:  چی بهت دادن؟

لیلا:    بابام پول داد. برادرم یه دوچرخه بهم داد.

مریم:  خوش به حالت. هیچ کس به من پول نداد.

لیلا:    بابات چی بهت داد؟

مریم:  یه دوربین.